جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ


جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ

جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ


جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ

جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ


دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا

دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا
دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا
دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا
دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا
تا تو خود را پای بستی باد داری در دو دست
تا تو خود را پای بستی باد داری در دو دست
تا تو خود را پای بستی باد داری در دو دست
تا تو خود را پای بستی باد داری در دو دست
تا تو خود را پای بستی باد داری در دو دست
خاک بر خود پاش کز خود هیچ نگشاید تو را
خاک بر خود پاش کز خود هیچ نگشاید تو را
خاک بر خود پاش کز خود هیچ نگشاید تو را
خاک بر خود پاش کز خود هیچ نگشاید تو را
خاک بر خود پاش کز خود هیچ نگشاید تو را
با تو قرب قاب قوسین آنگه افتد عشق را
با تو قرب قاب قوسین آنگه افتد عشق را
با تو قرب قاب قوسین آنگه افتد عشق را
با تو قرب قاب قوسین آنگه افتد عشق را
با تو قرب قاب قوسین آنگه افتد عشق را
کز صفات خود به بعد المشرقین افتی جدا
کز صفات خود به بعد المشرقین افتی جدا
کز صفات خود به بعد المشرقین افتی جدا
کز صفات خود به بعد المشرقین افتی جدا
کز صفات خود به بعد المشرقین افتی جدا
آن خویشی، چند گوئی آن اویم آن او
آن خویشی، چند گوئی آن اویم آن او
آن خویشی، چند گوئی آن اویم آن او
آن خویشی، چند گوئی آن اویم آن او
آن خویشی، چند گوئی آن اویم آن او
باش تا او گوید ای جان آن مائی آن ما
باش تا او گوید ای جان آن مائی آن ما
باش تا او گوید ای جان آن مائی آن ما
باش تا او گوید ای جان آن مائی آن ما
باش تا او گوید ای جان آن مائی آن ما
نیست عاشق گشتن الا بودنش پروانه وار
نیست عاشق گشتن الا بودنش پروانه وار
نیست عاشق گشتن الا بودنش پروانه وار
نیست عاشق گشتن الا بودنش پروانه وار
نیست عاشق گشتن الا بودنش پروانه وار
اولش قرب و میانه سوختن، آخر فنا
اولش قرب و میانه سوختن، آخر فنا
اولش قرب و میانه سوختن، آخر فنا
اولش قرب و میانه سوختن، آخر فنا
اولش قرب و میانه سوختن، آخر فنا
لاف یک رنگی مزن تا از صفت چون آینه
لاف یک رنگی مزن تا از صفت چون آینه
لاف یک رنگی مزن تا از صفت چون آینه
لاف یک رنگی مزن تا از صفت چون آینه
لاف یک رنگی مزن تا از صفت چون آینه
از درون سو تیرگی داری و بیرون سو صفا
از درون سو تیرگی داری و بیرون سو صفا
از درون سو تیرگی داری و بیرون سو صفا
از درون سو تیرگی داری و بیرون سو صفا
از درون سو تیرگی داری و بیرون سو صفا
آتشین داری زبان و دل سیاهی چون چراغ
آتشین داری زبان و دل سیاهی چون چراغ
آتشین داری زبان و دل سیاهی چون چراغ
آتشین داری زبان و دل سیاهی چون چراغ
آتشین داری زبان و دل سیاهی چون چراغ
گرد خود گردی از آن تردامنی چون آسیا
گرد خود گردی از آن تردامنی چون آسیا
گرد خود گردی از آن تردامنی چون آسیا
گرد خود گردی از آن تردامنی چون آسیا
گرد خود گردی از آن تردامنی چون آسیا
رخت از این گنبد برون بر، گر حیاتی بایدت
رخت از این گنبد برون بر، گر حیاتی بایدت
رخت از این گنبد برون بر، گر حیاتی بایدت
رخت از این گنبد برون بر، گر حیاتی بایدت
رخت از این گنبد برون بر، گر حیاتی بایدت
زان که تا در گنبدی با مردگانی هم وطا
زان که تا در گنبدی با مردگانی هم وطا
زان که تا در گنبدی با مردگانی هم وطا
زان که تا در گنبدی با مردگانی هم وطا
زان که تا در گنبدی با مردگانی هم وطا
نفس عیسی جست خواهی راه کن سوی فلک
نفس عیسی جست خواهی راه کن سوی فلک
نفس عیسی جست خواهی راه کن سوی فلک
نفس عیسی جست خواهی راه کن سوی فلک
نفس عیسی جست خواهی راه کن سوی فلک
نقش عیسی در نگارستان راهب کن رها
نقش عیسی در نگارستان راهب کن رها
نقش عیسی در نگارستان راهب کن رها
نقش عیسی در نگارستان راهب کن رها
نقش عیسی در نگارستان راهب کن رها
بر گذر زین تنگنای ظلمت اینک روشنی
بر گذر زین تنگنای ظلمت اینک روشنی
بر گذر زین تنگنای ظلمت اینک روشنی
بر گذر زین تنگنای ظلمت اینک روشنی
بر گذر زین تنگنای ظلمت اینک روشنی
درگذر زین خشک سال آفت اینک مرحبا
درگذر زین خشک سال آفت اینک مرحبا
درگذر زین خشک سال آفت اینک مرحبا
درگذر زین خشک سال آفت اینک مرحبا
درگذر زین خشک سال آفت اینک مرحبا
بر در فقر آی تا پیش آیدت سرهنگ عشق
بر در فقر آی تا پیش آیدت سرهنگ عشق
بر در فقر آی تا پیش آیدت سرهنگ عشق
بر در فقر آی تا پیش آیدت سرهنگ عشق
بر در فقر آی تا پیش آیدت سرهنگ عشق
گوید ای صاحب خراج هر دو گیتی اندر آ
گوید ای صاحب خراج هر دو گیتی اندر آ
گوید ای صاحب خراج هر دو گیتی اندر آ
گوید ای صاحب خراج هر دو گیتی اندر آ
گوید ای صاحب خراج هر دو گیتی اندر آ
شرب عزلت ساختی از سر ببر باد هوس
شرب عزلت ساختی از سر ببر باد هوس
شرب عزلت ساختی از سر ببر باد هوس
شرب عزلت ساختی از سر ببر باد هوس
شرب عزلت ساختی از سر ببر باد هوس
باغ وحدت یافتی از بن بکن بیخ هوا
باغ وحدت یافتی از بن بکن بیخ هوا
باغ وحدت یافتی از بن بکن بیخ هوا
باغ وحدت یافتی از بن بکن بیخ هوا
باغ وحدت یافتی از بن بکن بیخ هوا
با قطار خوک در بیت المقدس پا منه
با قطار خوک در بیت المقدس پا منه
با قطار خوک در بیت المقدس پا منه
با قطار خوک در بیت المقدس پا منه
با قطار خوک در بیت المقدس پا منه
با سپاه پیل بر درگاه بیت الله میا
با سپاه پیل بر درگاه بیت الله میا
با سپاه پیل بر درگاه بیت الله میا
با سپاه پیل بر درگاه بیت الله میا
با سپاه پیل بر درگاه بیت الله میا
سر بنه کاینجا سری را صد سر آید در عوض
سر بنه کاینجا سری را صد سر آید در عوض
سر بنه کاینجا سری را صد سر آید در عوض
سر بنه کاینجا سری را صد سر آید در عوض
سر بنه کاینجا سری را صد سر آید در عوض
بلکه بر سر هر سری را صد کلاه آید عطا
بلکه بر سر هر سری را صد کلاه آید عطا
بلکه بر سر هر سری را صد کلاه آید عطا
بلکه بر سر هر سری را صد کلاه آید عطا
بلکه بر سر هر سری را صد کلاه آید عطا
هر چه جز نور السموات از خدائی عزل کن
هر چه جز نور السموات از خدائی عزل کن
هر چه جز نور السموات از خدائی عزل کن
هر چه جز نور السموات از خدائی عزل کن
هر چه جز نور السموات از خدائی عزل کن
گر تو را مشکوة دل روشن شد از مصباح لا
گر تو را مشکوة دل روشن شد از مصباح لا
گر تو را مشکوة دل روشن شد از مصباح لا
گر تو را مشکوة دل روشن شد از مصباح لا
گر تو را مشکوة دل روشن شد از مصباح لا
چون رسیدی بر در لاصدر الا جوی از آنک
چون رسیدی بر در لاصدر الا جوی از آنک
چون رسیدی بر در لاصدر الا جوی از آنک
چون رسیدی بر در لاصدر الا جوی از آنک
چون رسیدی بر در لاصدر الا جوی از آنک
کعبه را هم دید باید چون رسیدی در منا
کعبه را هم دید باید چون رسیدی در منا
کعبه را هم دید باید چون رسیدی در منا
کعبه را هم دید باید چون رسیدی در منا
کعبه را هم دید باید چون رسیدی در منا
ور تو اعمی بوده ای بر دوش احمد دار دست
ور تو اعمی بوده ای بر دوش احمد دار دست
ور تو اعمی بوده ای بر دوش احمد دار دست
ور تو اعمی بوده ای بر دوش احمد دار دست
ور تو اعمی بوده ای بر دوش احمد دار دست
کاندر این ره قائد تو مصطفی به مصطفا
کاندر این ره قائد تو مصطفی به مصطفا
کاندر این ره قائد تو مصطفی به مصطفا
کاندر این ره قائد تو مصطفی به مصطفا
کاندر این ره قائد تو مصطفی به مصطفا
اوست مختار خدا و چرخ و ارواح و حواس
اوست مختار خدا و چرخ و ارواح و حواس
اوست مختار خدا و چرخ و ارواح و حواس
اوست مختار خدا و چرخ و ارواح و حواس
اوست مختار خدا و چرخ و ارواح و حواس
زان گرفتند از وجودش منت بی منتها
زان گرفتند از وجودش منت بی منتها
زان گرفتند از وجودش منت بی منتها
زان گرفتند از وجودش منت بی منتها
زان گرفتند از وجودش منت بی منتها
هشت خلد و هفت چرخ و شش جهات و پنج حس
هشت خلد و هفت چرخ و شش جهات و پنج حس
هشت خلد و هفت چرخ و شش جهات و پنج حس
هشت خلد و هفت چرخ و شش جهات و پنج حس
هشت خلد و هفت چرخ و شش جهات و پنج حس
چار ارکان و سه ارواح و دو کون از یک خدا
چار ارکان و سه ارواح و دو کون از یک خدا
چار ارکان و سه ارواح و دو کون از یک خدا
چار ارکان و سه ارواح و دو کون از یک خدا
چار ارکان و سه ارواح و دو کون از یک خدا
چون مرا در نعت چون اویی رود چندین سخن
چون مرا در نعت چون اویی رود چندین سخن
چون مرا در نعت چون اویی رود چندین سخن
چون مرا در نعت چون اویی رود چندین سخن
چون مرا در نعت چون اویی رود چندین سخن
از جهان بر چون منی تا کی رود چندین جفا
از جهان بر چون منی تا کی رود چندین جفا
از جهان بر چون منی تا کی رود چندین جفا
از جهان بر چون منی تا کی رود چندین جفا
از جهان بر چون منی تا کی رود چندین جفا